همزمان با نوشتن سراغ تلگرام هم میرم
نمیدونم از ساعت دو ظهر تا الان چند بار چکش کردم تا یه یک قرمز بهم نشون بده
ببینم نوشته شلوووووغم و من قربون صدقه شلوغ بودن سیاره ام برم
ولی امروز قرار نیست یک قرمز بالا بیاد
#سیاره ی_من
قربون صدقه ها دارن از دهن میفتنااا
بعد از چند ماه دست به وبلاگ شدم
شهریور ٩٤ این وبلاگ تو بیان درست کردم
کوچ کرده ی بلاگفا بودم
ولی دوام نیاوردم
احساس غریبی میکردم از فضاش خوشم نیومد واسه من ساده پسند یکم گنگ بود
دوباره برگشتم بلاگفا تا اواسط ٩٧ اونجا مینوشتم
بعد چند ماه ننوشتن و هزار و یک اتفاق تصمیم به حذفش گرفتم
روزای زیادی از زندگیمو ثبت کرده بودم یه کپسول زمان بود برام
هر چند بیشتر اون نوشته ها حال خوب نداشتن ولی قسمتی از زندگی رفته ی من بودن .
سه فروردین ٩٨ دوباره نیاز پیدا کردم به نوشتن
این بار بیان انتخاب کردم
دلم فضا جدید خواست
فضای گنگ و غریب
شبیه روزهای خودم که داره میگذره
با زدن دکمه ی فراموشی رمز من دوباره بیانی شدم
که باز بنویسم این بار نه از خودم
از #سیاره_کوچیکم که من باهاش آرومم
حرف زدم حرف زدم حرف زدم از گذشته حرف زدم باهاش
از گذشته ی خودم
از روزی که مامانم منو باردار شد
از هفت هشت سالگیم
از دبیرستان
از دانشگاه
میون حرف زدن هم خیلی گریه کردم براش روزای بد زیاد بود
ولی سیاره پیش من نبود تا بغلم کنه بگه جوجو کوچولوی من کوچولو
من ذوق کنم براش بیشتر برم تو بغلش
اونم محکمتر بغلم کنه
و من غرق لذت بشم
#فکم بخاطر حرف زدن درد میکنه
سرم بخاطر گریه کردن
#بدون تو مگه میشه اروم گرفت
بدون درد بود
بهش میگم حواست به دلتنگی من هست ؟
میگه لازم بود میخواستم شفاف سازی کنم
میگم کی ببینمت
میگه هر وقت بخوای
میگه نگرانتم
.
سیاره پرحرف شده بود
با هر حرفی که میزد چشمای من قلبی میشد
و دلتنگی من بیشتر
#سیاره_جذاب_من
دینگ دینگ طاقتش تموم شده فقط برگرد
اومد دنبالم
از سرکارش
ساعت پنج عصر
با هم برگردیم
صداش صداش صداش
گرفته بود
میگفت از حساسیت از خستگی زیاده
از هر چی که بود
نمیدونم چند بار واسه اون صدا مردم
کل مسیر غرق صداش بودم
حرفاشو نمیشنیدم
اخ فدای صدای گرفتت #سیاره_مهربون من
میون خستگی و بیحالیت یه ناراحتی کوچیکی دیده میشد
.
بهش میگم چرا هیچ وقت صدای آهنگ از ماشین تو شنیده نمیشه
میگه دلم میخواد حرف بزنیم
صدای تو باشه
#من نمیرم واسش؟
درباره این سایت